هوم، سوییت هوم !

ساخت وبلاگ
چند سال قبل یه بنده خدایی (که اینجا اسمشو میذارم خانوم الف)، یه خانمی رو بهم معرفی کرد. گفت فوق العاده خانم با سلیقه و تمیزیه و برای ملت سبزی و کدو بادمجون و اینا آماده میکنه. کارش خیلی خوبه، ضمن اینکه انصافش هم خوبه.خلاصه این شد که من الان چند ساله مشتری این خانوم گل شدم و گاهی بهش زحمت سبزی رو میدم. خوب من بخاطر کمردردی که دارم خیلی کارها رو نمیتونم انجام بدم، البته انجام میدم ولی بعدش کمردرد بدی میگیرم. ضمن اینکه فکر کردم حالا که این خانم داره برای کمک به اقتصاد خانواده اش زحمت میکشه، بذار منم در حد توانم کمک بحالش باشم.خلاصه رابطه من با این بانوی نازنین، چند سال قبل شروع شد. از کارش خیلی راضی هستم، خیلی هم متواضع و خوش اخلاقه. الان دیگه اینقدر با هم دوست شدیم که دختر نازش نرگس، منو خاله صدا میکنه.حالا اینا به کنار، هدفم از نوشتن این پست، رفتار خانوم الف هست که متاسفانه نسبت فامیلی دوری هم باهامون داره.خانوم الف میگفت: اولین بار که رفتم خونه این خانم که کارش رو ببینم، رفتم همه اتاق هاش، آشپزخونه اش و حتّی حمام و سرویس بهداشتیش رو هم دیدم!من که فکّم چسبیده بود زمین، با حیرت پرسیدم: برای چی؟!! ایشون اعتراضی نکرد؟خانوم الف با یه حالت حق بجانبی فرمودن: بیخود کِرده اعتراض کنه!! خوب من میخواسّم بهش کار بدم، بایَس مطمئن میشدم زن تمیزی هست یو نه؟! شومو میدونی من خودٌم زن تمیزی هسّم، ایی چیا برَم مهمه!!من همینطور خیره خیره نگاهش میکردم و واقعاً مونده بودم چی فکر کنم؟ چه برسه به اینکه چی بگم!قطعا که این خانوم الف، وبلاگ منو نمیخونه، و امیدوارم هیچوقت هم گذرش این طرفها نیفته. فقط میخواستم بگم: ای خانمی که به خودت اجازه میدی به خصوصی ترین حریم دیگران سرک بکشی، صرف اینکه شما قراره به ک هوم، سوییت هوم !...
ما را در سایت هوم، سوییت هوم ! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : parisima بازدید : 99 تاريخ : سه شنبه 18 بهمن 1401 ساعت: 21:39

داریم از خونه میریم بیرون. من توی راهرو جلوی در آسانسور ایستادم، همسرم تازه از در واحد اومده بیرون داره کفش میپوشه.من: گوشیتو آوردی؟همسر: آره.رفتیم سوار ماشین شدیم، جلوی نونوایی ایستادیم، ایشون پیاده شد نون بگیره. من گفتم گوشیتو بده تا تو نون میگیری منم آمیرزا بازی کنم.همسر: عه! گوشی رو یادم رفت بیارم!من: واااا ، پس اون "آره" ای که دم در واحد گفتی واسه چی بود؟همسر: نمیدونم!................رفتیم خرید. نون خریدیم با کمی خرت و پرت! از پارکینگ اومدیم سوار آسانسور شدیم که بیاییم بالا. سفره نون دست منه و پلاستیک های خرید دست همسر جان. وایسادیم کلی حرف زدیم، بعد متوجه شدیم خیلی وقته سوار شدیم ولی چرا به مقصد نمیرسیم؟!!پس از لحظاتی چند :همسر جان: ای بابا! این چرا نمیره بالا؟من: چه میدونم! لابد خرابه. بریم با پله؟همسر با نگاهی به صفحه کلید آسانسور: دگمه شو نزدی؟من: نه فکر کردم تو زدی!!خلاصه که اصلاً نگران بالا رفتن سن و سالتون نباشین دوستان! آدم اینقدر میخنده که نگو هوم، سوییت هوم !...
ما را در سایت هوم، سوییت هوم ! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : parisima بازدید : 98 تاريخ : سه شنبه 18 بهمن 1401 ساعت: 21:39

شال گردنی که بافتم .. همکارانی که مرا در انجام پروژه شال گردن یاری کردند ! اگه گفتین طرح پشت این هاپوی نازنین، شبیه چیه؟ یه چای سبز خریدم که بهتره بگم چوب سبز تا چای سبز! هوم، سوییت هوم !...
ما را در سایت هوم، سوییت هوم ! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : parisima بازدید : 89 تاريخ : سه شنبه 18 بهمن 1401 ساعت: 21:39

گاهی دلم میخواد غذا رو توی سینی بخورم. از اون سینی های قدیمی که لبش دالبر دالبره. غذا نونی باشه. مثلا یتیمچه یا دو پیازه یا کشک و بادمجون. نونش سنگک باشه، خشخاشی. نون توی یه سبد حصیری باشه، از این سبد هایی که زنهای جنوبی میبافن. بشقاب غذاخوری چینی باشه، گل سرخی یا گل گندمی، یکی دو جاش هم لب پر شده باشه اما از تمیزی برق بزنه. بشقاب سبزی خوردنش لعابی باشه. توی بشقاب سفید باشه، پشتش آبی نیلی. درست عین همون بشقاب هایی که وقتی بچه بودیم، مادرم توش فرنی میریخت و وقتی خنک میشد، میداد بخورم. لیوان آب، رنگش آبی باشه. از اونهایی که تو فیلم های قدیمی نشون میدن. دلم میخواد سینی رو ببرم تو حیاط بشینم کنار باغچه غذامو بخورم. توی باغچه درخت نارنج باشه. چند تا بوته یاس هم باشه. وسط حیاط یه حوض باشه. دور حوض گلدون های شمعدونی باشه. شمعدونی های قرمز و صورتی. وسط حوض یه فواره باشه که آب رو مثل گَرد پخش کنه. داخل حوض رنگش آبی باشه. چند تا ماهی قرمز هم توی حوض باشه که گاهی نون ریز کنم بریزم براشون. کف حیاط آجر فرش باشه. آجرهایی که بین بعضی درز هاش چمن سبز شده باشه. گوشه حیاط یه تاب دو نفره باشه. کنار حیاط، جایی که کوزه های ترشی مادربزرگم مرتب و با سلیقه چیده شده، یه گربه بچه زاییده باشه. سه چهار تا بچه گربه بازیگوش و خوشگل. من هر روز برای مادرشون غذا ببرم که بخوره و بعد بچه هاشو شیر بده. بشینم سر صبر نگاهش کنم که چطور میخوره و سیر میشه. کنار حیاط چند تا پله باشه. پله های سنگی که میرسه به سردابه. سردابه ای که تابستون و زمستون عین یخچال خنکه. کنار سردابه صندوق های نوشابه زرد و مشکی چیده روی هم. پپسی، کانادا درای. من طعم کانادا درای رو بیشتر دوست دارم. رنگش هم همینطور. یه گوشه سردابه، روی یه چهارپای هوم، سوییت هوم !...
ما را در سایت هوم، سوییت هوم ! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : parisima بازدید : 69 تاريخ : جمعه 7 بهمن 1401 ساعت: 17:55

بعد از اینهمه سال وبلاگنویسی، باید یه اعترافی کنم؛ اعترافی که شاید بعضی از شما دوستان رو ناراحت، یا حتی عصبانی کنه. اما من همیشه با شماها صادق بودم ... هوم، سوییت هوم !...
ما را در سایت هوم، سوییت هوم ! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : parisima بازدید : 78 تاريخ : جمعه 7 بهمن 1401 ساعت: 17:55

شخصی پیش قاضی آمد و بر کسی دعوی کرد، قاضی از او گواه طلبید، مدّعی هزّالی را بگواهی آورد.قاضی ازو پرسید که هیچ مسئله میدانی؟ گفت: آنقدر که شرح نتوان کردپرسید که قرآن میدانی؟ گفت: به دَه قرائتپرسید که هرگز مرده شوئی کرده ای؟ گفت: آن خود هنر آباء و اجداد منست پرسید که چون مرده را بشوئی و کفن کنی و در تابوت نهی چه میگویی؟ گفت: گویم خوش مر ترا که بمردی و جان بسلامت بردی تا ترا پیش قاضی نباید شد و گواهی نباید داد پ.ن: شکلک ها در لطائف الطوائف نبود! هنر نگین بانوئه هوم، سوییت هوم !...
ما را در سایت هوم، سوییت هوم ! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : parisima بازدید : 69 تاريخ : جمعه 7 بهمن 1401 ساعت: 17:55